๑۩۞۩๑  جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ ๑۩۞۩๑

ازعاقلان حساب دلم راجداکنید حرف وحدیث کهنه خودرارهاکنید چیزی زشب نمانده به خلوت که می روید قدری دل شکسته مارادعاکنید
๑۩۞۩๑  جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ ๑۩۞۩๑

ازعاقلان حساب دلم راجداکنید حرف وحدیث کهنه خودرارهاکنید چیزی زشب نمانده به خلوت که می روید قدری دل شکسته مارادعاکنید

باران بهترین سر پناه من

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

 خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

 خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

 اشک می ریزم ،

 و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

 چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ، 

 مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

 پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

 آن شب آموختم که

 باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است

واژه باران


 نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند    
 مثل آسمانی که امشب می بارد....
 و اینک باران
 بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
 و چشمانم را نوازش می دهد
 تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم