مرا مى پوشاند ...
میــــدونید چه حسی داره رسیدن به ((عشــــــــق)) که قبلا آرزو داشتین ومدامــــ زمزمه وجودتونـ بود،بارها تو ذهنتون درکنار هم بودن رو تکرار کردین شاید روزی ده بار ولی اصلا خسته کنندهـ نبوده براتونـــــــ,وکلی هم با تصورش عشقـ کردیـن.
تصـــــوری زیبا از بودن درکنار هم وبرای هم بودنـــــــــ.
وچه زیبا و زیباتر میشه روزی که روی تصـــــور خط بکشیدـــــــــ برای همیشه!وکوشیدن برای تا ابــــــد با هــمـــ ماندن
عشق ممکن است که کور باشد ولی هیچ اتفاقی در دنیا
به اندازه ازدواج چشمان انسانها را باز نمیکند . . .
ورود من و زهرا رو به دنیای عشاق اعلام میدارم.
بارانـ کـهـ میــ بـارد...... دلـم بـرایت تنـگــــــ تـر میـشـود ... راه می افـتمـ ... بـدون ِ چـتـر... من بـغضــ می کنـم...
آسمانــــــــــــ گریــــــه ...
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
باهمه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
گاهــی حجـم ِ دلــــتنـگی هایـم
آن قــَدر زیـاد می شود
که دنیــــا با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ می شود ...
دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خودَم...
خودی که مدت هـــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار …
یک بار از یاد …
یک بار از دل …
و یک بار از دست...
راستش را بخواهی فاجعه ی رفتن چیزی را تکان نداد ...
من هنوز هم چای می خورم
کار می کنم ، قدم می زنم
هستم اما...
تلخ تر ...
تنهاتر ...
بی اعتمادتر...
زندگی شرح رقص زیر بارانـــ است، چترها دروغ می گویند.
پی نوشت : زیربارانـــ هم، خواستنت مستجاب نشد! می بینی؟!
زور دعاهایم به آرزوهایم نمی رسد! حتی غروب، زیر بارانـــ با چشـــم گـــریان...
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم
خود به خود هوس باران را می کنم
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود
هوس یک کوچه تنها را می کنم
آن لحظه است که دلم می خواهد
تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،
خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،
دلم نمی خواهد باران قطع شود.
دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،
خالی شوم ...
از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی
تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،
اشک می ریزم ،
و آرزوی یارم را می کنم
دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند
لحظه ای که آرام آرام می شوم
و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،
چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام می کند ،
مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،
دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش
پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،
فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود
صدای کسی که خسته و دلشکسته
با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،
تنهایی در کوچه های سرد و خالی…
کجایی ای یار من ؟
کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را می خواهم ،
به خدا جایت خالی خالی است.
کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد
تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم
تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم
قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،
شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری
آن شب آموختم که
باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم